مرزهای مشترک

ساخت وبلاگ
- از لحاظ وضعِ علمی در سکوت و رکود به سر می‌برم. جولانِ ذهنی دو-سه‌سالِ اخیرم آرام گرفته. هیجانِ سخن‌گفتن ندارم و تمامِ میلم به کناره‌گیری و مشاهده است. از بیش از یک‌سالِ قبل شروع شده و همچنان روندش صعودی است. هنوز به قلّه‌ی این وضع نرسیده‌ام. دلم می‌خواست تزی هم در کار نبود. اما شاید صبوری/همراهی/تغافلِ استاد مشاورم نسبت به اینهمه کمرنگ‌بودن و سکوتم است که باعث می‌شود، جری نشوم، اقدام جدی‌ای علیه تزم نکنم و اجازه دهم به نحوی آرام در کنارم نفس بکشد. مثلِ کسی هستم که زبانی را می‌فهمد اما نمی‌تواند یا نمی‌خواهد به آن زبان سخن بگوید. ناآرامیِ روانی هم هست. به لحاظ روانی دل‌زده و بیزارم. برنامه‌هایم را به تعویق انداخته‌ام. نه اینکه مشغول زندگی شخصی شده باشم. نه. زندگی شخصی من همان زندگی علمی‌ یا مطالعاتی‌ام است. به همین دلیل، الان که مشغول برنامه‌های علمی‌ام نیستم، درواقع، مشغولِ هیچ‌چیز نیستم. متوقف‌شدنِ زندگی علمی باعث شده زندگی شخصی هم متزلل و در رنج بگذرد.- به درس نخواندن، عادت ندارم. باید اعتراف کنم که می‌دانم دلیلِ اصلی اضطرابِ شدیدم در این یک‌سال و اندی، درس‌نخواندن است. پروژه‌ی ماه قبل را در شدیدترین فشارِ کاری به اتمام رساندم و با درجه‌ی بالایی از رضایت خودم و کارفرما تحویل دادم. اما تقریباً ذهن و بدنم خالی کرده است. پروژه‌ی این ماه را با ضعفِ جدی آغاز کرده‌ام. با این‌حال، هنوز بیش از روزی 10 ساعت کارِ مفید می‌کنم. کارِ زیاد آزرده‌ام نمی‌کند؛ اما تقریباً در تمامِ لحظاتِ روز، در هر حالی که باشم ذهنم مشغولِ این است که مدت‌هاست با کم‌ترین کیفیت درس خوانده‌ام یا اصلاً نخوانده‌ام. بعد از نوسانات و تنش‌های اقتصادی اخیر، ساعتِ کاری‌ام دو-سه‌برابر شده. کار که تمام می‌شود، آنقدر مرزهای مشترک...
ما را در سایت مرزهای مشترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marzhayemoshtarako بازدید : 111 تاريخ : جمعه 11 شهريور 1401 ساعت: 7:16

عزاداریِ زنانِ عرب برای پسرِ فاطمه که سلام‌های بی‌پایانِ خدا بر او باد، رسماً یک تابلوی نقاشی است.اگر نبود حریمِ خودخواسته‌ی سفت‌وسخت‌شان، جای‌جایِ آن اثرِ هنری که تماشا کردم را اینجا به تفصیلْ در کلماتم شرح و ثبت می‌کردم.پی‌نوشت1: آه از زیبایی که پیشِ پای زیبایی اُفتد؛ که دریدند زیباییِ خود را و زیباتر شدند.پی‌نوشت2: در تمامِ سال می‌میریم و هرسال، یک‌بار، در چنین روزی زنده می‌شویم. سنگینیِ تحمل‌ناپذیرِ بارِ تمامِ سالی که گذشت، یکْ امروز به هیچْ بدل می‌شود؛ به هیچِ مطلق. این‌گونه، برده آزاد می‌کنند. دستِ‌کم در فهمِ ناچیزِ من. مرزهای مشترک...
ما را در سایت مرزهای مشترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marzhayemoshtarako بازدید : 122 تاريخ : جمعه 11 شهريور 1401 ساعت: 7:16

- پس از مهاجرت، دو سالِ اخیر از سخت‌ترین سال‌ها بوده‌اند. در یادداشت‌های شخصی بسیار کوشیدم از جزئیات این سختی‌ها بنویسم و مواجهه و درکِ دقیق‌تری را رقم بزنم. اما تقریباً هیچ‌یک از آنها به حدواندازه‌ی یک یادداشتِ منسجم نرسید، درنتیجه در وبلاگ هم نیامد. هنوز آشفته‌تر از آن بودم که روایت کنم. تصورم این بود که نیاز دارم کمی از ماجراها فاصله بگیرم و از شدت و هجومِ آنها دورتر شوم. حالا گمانم این تاحدی حاصل شده. می‌توانم از بخشی از بحران‌ها و سختی‌ها حرف بزنم. - در یک‌سال‌و‌نیمِ گذشته بیشترین چیزی که درباره‌ی من به خطر افتاد، «مرزبندی» بود. نگرانیِ نامعمول اما تاحدی قابل‌درکی دارم درباره‌ی اینکه مرزهای میانِ زندگیِ شخصی، اجتماعی، حرفه‌ای و تحصیلی‌ام کاملاً مشخص و حوزه‌ها/افرادشان جدا از یکدیگر باشد. وسواس ندارم اما ترجیح و دغدغه دارم که اینطور باشد. در بیش از یک‌سالِ گذشته، به‌نحوی عمل کردم که هر چهار حوزه در هم داخل شدند. بخشی‌اش خارج از دست بود اما مجوزِ بخشی از آن را خودم صادر کرده بودم. به نظرم آمده بود که دلیلِ موجه و ارزش‌مندی برای این تخلف از روالِ همیشگی‌ام وجود دارد. مثلاً اجازه دادم زندگیِ شخصی و احوالاتِ خصوصی‌ام در معرضِ دیدِ کسانی قرار بگیرد که مرتبط با حوزه‌های غیرشخصی‌ام بودند؛ یا بدون اینکه بخواهم در معرضِ ادغامِ فضای تحصیلی و کاری‌ قرار گرفتم. شدتِ این درهم‌آمیختگی، نه اینکه اختلالِ جدی یا آسیبِ غیرقابل‌جبرانی ایجاد کرده باشد اما نمی‌توانم انکار کنم که مضطربم ساخت و دشواریِ معناداری ایجاد کرد.شناختم از خودم و استعدادهایم این است که در وضعیتِ انباشته‌شده کمتر قادر به مدیریتِ مسائل، هضمِ آن‌ها و حلِ چالش‌ها هستم. تداخلِ حوزه‌های شخصی، اجتماعی، حرفه‌ای و تحصیلی برایم ن مرزهای مشترک...
ما را در سایت مرزهای مشترک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marzhayemoshtarako بازدید : 120 تاريخ : جمعه 11 شهريور 1401 ساعت: 7:16